سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دبستان نرجس ناحیه 6 اصفهان
 
لینک دوستان

انشا درباره خدا

کودکی این انشا را برای معلم کلاس سومش که از آنها خواسته بود خدا را توصیف کنند نوشته:

من  خدا را خیلی دوست دارم. یکی از کار های مهم خدا ساختن آدمها است. او آنها  را می سازد تا به جای آنهایی که می میرند بگذارد تا به اندازه کافی آدم  باشد تا از پس کارهای روی زمین بر بیایند.

او  آدم بزرگ نمی سازد، فقط بچه می سازد. فکر کنم چون بچه ها کوچکترند و  ساختنشان آسانتر است. و این طوری او مجبور نیست وقت با ارزشش را تلف کند تا  به آنها راه رفتن و حرف زدن یاد بدهد. و می تواند این کار را به عهده پدر  و مادرها بگذارد. و فکر کنم تا حالا که خوب جواب داده.

دومین  کار مهم خدا گوش دادن به دعاهاست و این یکی خیلی کار زیادی میبره چون  بعضی از مردم حتی غیر از وقت گرفتاری و مشکل هم دعا می کنند. حتی پدربزرگ و مادربزرگ بعد از خوردن غذا  دعا می کنند. البته غیر از عصرانه ها. خدا اصلا وقت ندارد که به رادیو گوش دهد یا تلویزیون تماشا کند. چون خدا همه چیز را می شنود باید خیلی صدا توی گوشش باشد مگر اینکه یه فکری برای کم کردن صداشون کرده باشه.

چونکه خدا همه چیز را می شنود و می بیند و همه جا هست، باعث میشه خیلی مشغول باشه. پس شما نباید برید و وقتش رو با خواستن چیزهایی که اصلا مهم نیستند بگیرید یا برید سراغ پدر و مادر ها ازشون چیزهایی بخواید که گفتن نمی تونید داشته باشید.

بازی

"دیوید" همین طور داشت با دستگاه "آتاری" پسرک هشت ساله اش، که حالا خواب بود، بازی می کرد، به سوالهای زنش جواب هایی می داد که فقط او را از سر باز کند!

"لیندا" از او پرسید: "دیوید یادته می گفتی اگر یک روز زن و شوهری به این نتیجه رسیدند که نسبت به هم بی تفاوت هستند معنیش اینه که همدیگه رو دوست ندارند؟

"دیوید" همان طور بازی می کرد پاسخ داد؛ "آره یادمه..."

زن پرسید: "دیوید یادت هست می گفتی اگر زن یا مردی متوجه شدن همسرشون دوستشون نداره باید بگذارن برن؟"

مرد که حواسش به بازی بود با عجله گفت: "بله یادمه..."

"لیندا" با خنده ای کوتاه گفت: "دیوید یادته می گفتی اگر مردی سالگرد ازدواجش رو فراموش کرد، معنیش اینه که دیگه زنش رو دوست نداره؟"

مرد که به جای هیجان انگیز بازی رسیده بود با عجله گفت: "آره...آره یادمه" و به بازیش ادامه داد.

و ... یک دقیقه بعد که بازی تمام شد کمی فکر کرد و گفت: "لیندا تو چی گفتی؟" سرش را برگرداند، زنش را دید که چمدان به دست از خانه بیرون رفت!


پیامک تبلیغاتی
[ چهارشنبه 89/10/15 ] [ 11:8 صبح ] [ دبستان نرجس ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 309
بازدید دیروز: 281
کل بازدیدها: 332504